سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[دانشمند] هنگامی که از آنچه نمی داند پرسیده شد، ازگفتن «خداوند داناتراست» خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
سلام 
یه مدتی به خاطر امتحانا نبودم . الان اومدم عوضش با یه خبر خوب . این سایتی که لینکش رو گذاشتم یه سایت رسمی و مهم در زمینه درآمد زایی است . پس از عضویت از طریق لینک زیر تو قسمت earning area هر روز چند نوبت لینک میده . هر کلیکی که شما روی لینکهای تبلیغاتی میکنید ده دلار ارزش داره . روزی هم 8-15 تا لینک میده ولی در چند مقطع . مثلا 5 تا صبح میده و 5 تا غروب و 5 تا شب .  وقتی هم که حساب شما به ده هزار دلار رسید می تونید از حسابتون برداشت کنید . برای برداشت باید یک حساب بین المللی داشته باشید . ( وقتی حسابتون به 10 هزار دلار رسید به من بگید من می تونم بقیه کاراتون رو حل کنم . کلی رفیق خارجی دارم ) 
هر سوالی هم داشتید من در خدمتم . 


 
نویسنده:  |  شنبه 89 تیر 12  ساعت 11:58 صبح 

یا هو

سلامی گرم خدمت همه شما دوستان عزیز

همون طور که قول داده بودم برگشتم ولی با یه تاخیر کوچیک 3 ماهه!!!

خُب حالا که اومدم خوش اومدم . فقط عزیزان توجه داشته باشن که از این به این آدرس مراجعه کنن .

www.zolfbarbad.parsiblog.com

راستشو می دونین من تو زندگیم خیلی چیزا هستن که فقط 2 سال بهم وفا می کنن یکیش همین وبلاگه که می نویسم . اول زلف پریشان رو می نوشتم که بعد دو سال به علت یه سری اتفاقات تعطیل شد . بعدم همین وبلاگ پریشان رو شروع کردم که اینهم بعد دوسال با تموم شدن اون حادثه ای که دفعه اول رخ داده بود ، تموم شد . حالا هم رفتم سر وبلاگ زلف بر باد که ایشالا بیشتر در خدمت باشیم .

فقط اگه بعضیا بیان و نظر بدن و تو نظراتشون آدرس میل یا وبی بدن ممنون میشم . (کسی که منظورم باهاش بود خودش میفهمه)

www.zolfbarbad.parsiblog.com

www.zolfbarbad.parsiblog.com

www.zolfbarbad.parsiblog.com

www.zolfbarbad.parsiblog.com

www.zolfbarbad.parsiblog.com



 
نویسنده:  |  جمعه 88 بهمن 2  ساعت 10:32 عصر 

سلام.

این وبلاگ به علت یه سری حوادث در زندگی شخصی تعطیل شد. حالا هم اومدم که بگم ایشالله از مهر ماه با یه آدرس جدید وطرح و هدف جدید به روز خواهیم بود . علاقه مندان از 15 مهر به بعد به همین آدرس مراجعه کنن تا آدرس جدید رو همین جا پیدا کنن.

                                                                                       حق نگهدار



 
نویسنده:  |  سه شنبه 88 مرداد 20  ساعت 8:22 عصر 
    داستان

سلام . راستش من خیلی می خواستم درباره انتخابات بنویسم ولی هر بار که خواستم بنویسم مشکلی پیش اومد . یه بار پارسی بلاگ بسته بود . یه بار تلفن قطع شد . یه بار ... و ... الی ... . تا الان که با یه داستان جالب در خدمتتون هستم.

داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند :

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید :

- جرج از خانه چه خبر؟

- خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.

- سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟

- پرخوری قربان!

- پرخوری؟مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟

- گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.

- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟

- همه اسب های پدرتان مردند قربان!

- چه گفتی؟همه آنها مردند؟

- بله قربان . همه آنها از کار زیادی مردند.

برای چه این قدر کار کردند؟

- برای اینکه آب بیاورند قربان!

- گفتی آب آب برای چه؟

- برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان!

- کدام آتش را؟

- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.

- پس خانه پدرم سوخت ! علت آتش سوزی چه بود؟

- فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان!

- گفتی شمع؟ کدام شمع؟

- شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!

- مادرم هم مرد؟

- بله قربان .زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان .!

- کدام حادثه؟

- حادثه مرگ پدرتان قربان!

- پدرم هم مرد؟

- بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.

- کدام خبر را؟

- خبر های بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید .من جسارت کردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان



 
نویسنده:  |  سه شنبه 88 خرداد 26  ساعت 12:46 صبح 

به مناسبت درگذشت معمار کبیر انقلاب ، شرح دو کلمه از کلمات امام را می نویسم . خودم که کلی حال کردم از این تفسیر رضا امیرخانی امیدوارم شما هم حال کنین.

همین فردا که عاشورا باشد ( و گفته اند البته کل یوم عاشورا ) در فیفث اونیو  fifth ave در قلب منهتن نیویورک پاکستانی ها دسته راه می اندازند و زنجیر می زنند. چنان مراسم پر شوری دارند که نگو و نپرس . همه با لباس های بلند محلی و شلوارهای سپید. نه گمان ببری که سنت تازه ای است ‍‍؛ که هر سال روز عاشورا همین برنامه است. دسته راه می افتد و سینه می زند و ان وای پی دی NYPD هم با اسب و تفنگ و کلی تشکیلات از این دسته مراقبت می کند .
می توان به قطع و یقین نوشت که همین جماعت در مجالس خصوصی در نیویورک قمه می زنندو در مصیبت ابا عبدالله اشک می ریزند. این یعنی ظاهر عاشورا.
همه این جماعت شهروندان مطیعی هستند برای دولت ایالات متحده. سر سال به لطف یا به قهر ، مالیاتشان را به خزانه داری می پردازند و خزانه داری هم سرِ صبر سهم اسرائیل و تفنگ داران عراق و حتا منافقان ما را سوا می کند و البته در صدی را نیز صرف عمران کشورش می کند. همه این جماعت رجاء واثق دارند که مالیاتشان صرف عمران شود... همه این عزاداران که امروز از سینه هاشان خون می چکد ، فردا سر کار می روند و چرخ ملت ملت ها را می چرخانند تا خون ملت ها را در شیشه کنند...
این ظاهر عاشورا است ... این ظاهر هیچ کس را اندیش ناک نمی کند . برای همین است که "نیویورک پلیس دپارتمنت" هم از آن حمایت می کند .
اگر نمی دانید بدانید : نماز جمعه اهل سنت در هر ایالتی بر پا می شود و گوشت حلال ، آسان یا سخت گیر می آید و سایت قرآن هم روی اینترنت زیاد است. از همه مهم تر چند سالی است که پاکستانی ها و عرب های پول دار ، رنگ چراغ نوک امپایر استیت را خریده اند و ماه رمضان ها ، سبز رنگ ، روشنش می کنند که بعد از قضایای اذان گفتن آن ابن شیخک مایه دار بر فراز کره ماه ، بلند بالاترین دست آورد جهان اسلام است و به حول و قوه الهی کنار هر دیسکویی که بایستی نور سبز این چراغ توی چشمت می زند. وچه دیده بود آن پیرمرد روشن بین که ده سال پایش را از ده جماران بیرون نگذاشت اما فهمید که اسلام را بایستی به دو شعبه تقسیم کرد ... شیعه ظاهر و شیعه باطن . حضرتش چیز دیگری می گفت ، اسلام امریکایی و اسلام ناب محمدی ...  



 
نویسنده:  |  جمعه 88 خرداد 15  ساعت 8:38 عصر 

انار همیشه خون دل می خوره.

اسرائلی ها پرتقال خونی می خورند.

مجنون اگه پی نون بود مجنون نمی شد.



 
نویسنده:  |  دوشنبه 88 اردیبهشت 28  ساعت 1:23 صبح 

دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید. 
استاد قبول کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟ استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد. 
بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان شما 63 سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی نیست. همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست.واین حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد میشد نه قانونی است و نه منطقی!
                               نمی دونم اثر کیه!؟                                                                   

زندگی چون مردگان سهل است ولی فرجام نیست

 
نویسنده:  |  پنج شنبه 88 اردیبهشت 17  ساعت 2:28 صبح 
   1   2      >

    همه دار و ندار پریشان
درآمد واقعی از اینترنت
آغازی جدید
آخرین سخن
داستان
اسلام امریکایی و اسلام ناب محمدی
کاریکلماتور 7
نه قانونی و نه منطقی
سبک عراقی
سبک خراسانی
[عناوین آرشیوشده]