سلام
یه مدتی به خاطر امتحانا نبودم . الان اومدم عوضش با یه خبر خوب . این سایتی که لینکش رو گذاشتم یه سایت رسمی و مهم در زمینه درآمد زایی است . پس از عضویت از طریق لینک زیر تو قسمت earning area هر روز چند نوبت لینک میده . هر کلیکی که شما روی لینکهای تبلیغاتی میکنید ده دلار ارزش داره . روزی هم 8-15 تا لینک میده ولی در چند مقطع . مثلا 5 تا صبح میده و 5 تا غروب و 5 تا شب . وقتی هم که حساب شما به ده هزار دلار رسید می تونید از حسابتون برداشت کنید . برای برداشت باید یک حساب بین المللی داشته باشید . ( وقتی حسابتون به 10 هزار دلار رسید به من بگید من می تونم بقیه کاراتون رو حل کنم . کلی رفیق خارجی دارم ) هر سوالی هم داشتید من در خدمتم .
نویسنده: |
شنبه 89 تیر 12 ساعت 11:58 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
یا هو سلامی گرم خدمت همه شما دوستان عزیز همون طور که قول داده بودم برگشتم ولی با یه تاخیر کوچیک 3 ماهه!!! خُب حالا که اومدم خوش اومدم . فقط عزیزان توجه داشته باشن که از این به این آدرس مراجعه کنن . راستشو می دونین من تو زندگیم خیلی چیزا هستن که فقط 2 سال بهم وفا می کنن یکیش همین وبلاگه که می نویسم . اول زلف پریشان رو می نوشتم که بعد دو سال به علت یه سری اتفاقات تعطیل شد . بعدم همین وبلاگ پریشان رو شروع کردم که اینهم بعد دوسال با تموم شدن اون حادثه ای که دفعه اول رخ داده بود ، تموم شد . حالا هم رفتم سر وبلاگ زلف بر باد که ایشالا بیشتر در خدمت باشیم . فقط اگه بعضیا بیان و نظر بدن و تو نظراتشون آدرس میل یا وبی بدن ممنون میشم . (کسی که منظورم باهاش بود خودش میفهمه)
نویسنده: |
جمعه 88 بهمن 2 ساعت 10:32 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
سلام. این وبلاگ به علت یه سری حوادث در زندگی شخصی تعطیل شد. حالا هم اومدم که بگم ایشالله از مهر ماه با یه آدرس جدید وطرح و هدف جدید به روز خواهیم بود . علاقه مندان از 15 مهر به بعد به همین آدرس مراجعه کنن تا آدرس جدید رو همین جا پیدا کنن. حق نگهدار
نویسنده: |
سه شنبه 88 مرداد 20 ساعت 8:22 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
سلام . راستش من خیلی می خواستم درباره انتخابات بنویسم ولی هر بار که خواستم بنویسم مشکلی پیش اومد . یه بار پارسی بلاگ بسته بود . یه بار تلفن قطع شد . یه بار ... و ... الی ... . تا الان که با یه داستان جالب در خدمتتون هستم. داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند : مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید : - جرج از خانه چه خبر؟ - خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد. - سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟ - پرخوری قربان! - پرخوری؟مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟ - گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد. - این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟ - همه اسب های پدرتان مردند قربان! - چه گفتی؟همه آنها مردند؟ - بله قربان . همه آنها از کار زیادی مردند. برای چه این قدر کار کردند؟ - برای اینکه آب بیاورند قربان! - گفتی آب آب برای چه؟ - برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان! - کدام آتش را؟ - آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد. - پس خانه پدرم سوخت ! علت آتش سوزی چه بود؟ - فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد. قربان! - گفتی شمع؟ کدام شمع؟ - شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان! - مادرم هم مرد؟ - بله قربان .زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان .! - کدام حادثه؟ - حادثه مرگ پدرتان قربان! - پدرم هم مرد؟ - بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت. - کدام خبر را؟ - خبر های بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت تو این دنیا ارزش ندارید .من جسارت کردم قربان خواستم خبر ها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان
نویسنده: |
سه شنبه 88 خرداد 26 ساعت 12:46 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
به مناسبت درگذشت معمار کبیر انقلاب ، شرح دو کلمه از کلمات امام را می نویسم . خودم که کلی حال کردم از این تفسیر رضا امیرخانی امیدوارم شما هم حال کنین. همین فردا که عاشورا باشد ( و گفته اند البته کل یوم عاشورا ) در فیفث اونیو fifth ave در قلب منهتن نیویورک پاکستانی ها دسته راه می اندازند و زنجیر می زنند. چنان مراسم پر شوری دارند که نگو و نپرس . همه با لباس های بلند محلی و شلوارهای سپید. نه گمان ببری که سنت تازه ای است ؛ که هر سال روز عاشورا همین برنامه است. دسته راه می افتد و سینه می زند و ان وای پی دی NYPD هم با اسب و تفنگ و کلی تشکیلات از این دسته مراقبت می کند .
نویسنده: |
جمعه 88 خرداد 15 ساعت 8:38 عصر
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
انار همیشه خون دل می خوره. اسرائلی ها پرتقال خونی می خورند. مجنون اگه پی نون بود مجنون نمی شد.
نویسنده: |
دوشنبه 88 اردیبهشت 28 ساعت 1:23 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید.
نویسنده: |
پنج شنبه 88 اردیبهشت 17 ساعت 2:28 صبح
|
|
دلنوشته های شمادلنوشته
|
همه دار و ندار پریشان
|